نوت های دوستی ما

وقتی بغض میکنی اما دلیلی واسه گریه پیدا نمیکنی بدون دل خدا واست تنگ شده ومیخواد صداش کنی

نوت های دوستی ما

وقتی بغض میکنی اما دلیلی واسه گریه پیدا نمیکنی بدون دل خدا واست تنگ شده ومیخواد صداش کنی

قلب

پسر به دختر گفت:

 اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونمتا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.. حال دختر خوب نبود.. نیاز  فوری به قلب داشت.. از پسر خبری نبود.. دختر با خودش میگفت: میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی.. ولی این بود اون حرفات. .حتی برای دیدنم هم نیومدی شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمیدچشمانش را باز کرد.. دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید.. درضمن این نامه برای شماست..!دختر نامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.  بازش  کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:سلام عزیزم. الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.  از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم.. پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم.. امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه. (عاشقتم تا بینهایت)دختر نمیتوانست باور کند.. اون این کارو کرده بود.. اون قلبشو به  دختر داده بود..آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش  جاری شد.. و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر بدیری پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:37 ب.ظ http://amirb2013.blogsky.com

ای کاش همه اینجوری بودن *ولی افسوس*با اجازه این داستانو میبرم تووبلاگم باشه <مرسی

خواهش میکنم
اره ای کاش

امیر بدیری شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:42 ب.ظ http://amirb2013.blogsky.com

راستی یه دوری بزن تو وبلاگم بعد نظر بده خوبه یانه راستی داستانو تو وبلاگم ثبت کردم البته با نام الیا مرسی

خواهش میکنم
چشم تواولین فرصت میرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد